دانلود رمان ابریشم زندگی من
استان از زبان پسری بیان می شودکه زندگیش به دست روزگار دچار طوفان شده است. نمی دانم سرنوشت مادر و پدرم از کجا گره خورده بود که من اکنون در زندگی روز مره ام سردرگم هستم.
مقدمه:نودهشتیا
آنقدرزمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
…نه دستی از برون
…که همتی از درون
لازم است
……حالا اما…
نمی خواهم برخیزم
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام
قسمتی از رمان نودهشتیا:
جاده رادوست بدار،کفشهایت رادربیاوروبگذارپایت گرمی وسردی آن رادرآغوش بکشد.عاشقانه درراه بی انتهایش قدم بردارد.ببین درختان کناراین جاده چه حسرت باروحریصانه راه رفتن عاشقانه ات رادر برابرهستی بیکرانش نظاره گرهستند؟آدمهای گذشتۀ زندگی منم همان درختان لخت وعریانندکه چه بی رحمانه باشاخه های خشکیده وبلند شان اجازۀنفس کشیدن رابه من ندادند وبه حکم مهمان ناخوانده این دنیابه دست جلادروزگارسیاه به دارآویختندودرباتلاق زندگی دفنم کردند .آنهاتخم خشکیدۀ نفرت رادرگوشۀ سیاه قلبم تا ابدکاشتند.
درانتهای این جادۀپرازپیچ وخمهای مبهم وموحش،لابه لای این درختهای عریان پرازحسرت ونفرت انگیز،سرزمینی به نام نورنمایان شد،درختی سبزبه انتظارنشسته بود.شاخۀ آرزوی سبزاین درخت چون گیسوانی دختری بالغ که برروی سرش گیس شده رشدکرد،دستم را گرفت ومراازمدفن باتلاق لجنزاروبی کسی بیرون کشید.جانی تازه به این جسم پلاسیده وپژمرده ام بخشید.شاخۀ آرزوازطرف خدا مأموریت یافت تاآخراین راه همراهی ام کندوآرزوهای نداشته ام رابرآورده کند تا طعم گس بدبختی ام تبدیل به دریایی ازقندشودوچه خوب است خدایی که من دارم.فرشته ای به نام مادربرایم خلق کرد تا چون درخت سایه اش بالای سرم باشدوهرگزچترمهربانی اش ازروی سرم کنارنرود.
دانلود فایل pdf
دانلود فایل apk
پیشنهاد نودهشتیا:
دانلود رمان نجات از منجلاب
دانلود رمان آبی انتقام