تمامی فعالیت های نودهشتیا جهت نشر آثار فرهنگی مجاز، زیر نظر ساماندهی اداره ارشاد اسلامی کشور و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

دانلود رمان ملکه یخی نودهشتیا

نام رمان: ملکه یخی

نویسنده: rana-agr

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: ۲۷۲

خلاصه رمان:
با نام ملکه یخ ها شناخته شدم…کم کم یخ بودنم تبدیل به ذوب شدن کردن…اما رام بودن من
فقط برای یک نفر بود…و ان کس همان کسی بود که با اتش وجودش ذره ذره مرا اب کرد…کسی
که مرا اب کرد و بعد هم میان بیابان مرا تک و تنها کل کرد…و گذاشت تا ذره ذره با نور خورشید
بخار شدنم را ببیند…

پایان خوش

بخشی از رمان:

دیگه سرم داشت از هجوم جمعیتی که خودشون رو فقط به خاطر اینکه با من عکس بگیرم خفه
میکردن درد میگرفت…سریع وارد اتاق گریم شدم و در رو پشت سرم قفل کردم…مهراد تکیه
داده بود به صندلی روبه روی ایینه و داشت قهوه میخورد…رفتم جلوش و با عصبانیت روی میز
کوبوندم…و داد زدم:
-من یه بار دیگه هم تئاتر بازی نمیکنم…خسته شدم دیگه!

از جاش بلند شد و گفت:
-ملکه یخ باز شروع کرد…چهارتا طرف دار رو دید و دیوونه شد
با شنیدن این شش کلمه انگار که وجودم تازه میشد…اما در جواب به حرفای قبلیش گفتم:
-تو به اونا میگی ادم یا طرفدار؟…اونا حیوونن حیووو…
داد زد:
-بس کن دیگه گیسو…اگه اینا نبودن گیسو اهوازی هم وجود نداشت…اینو بفهم
-برو باباتوهم
حق اینکه به کسی توهین کنی رو نداری…اینو بفهمسرمن
داد نزن…فهمیدی؟
صدای تلفنم اومد…همیشگی…با دیدن اسمش لبخندی زدم و جواب دادم..

-سلام

-گیسو می خوام ببینمت
از لحنش جا خوردم و گفتم:
-چیزی شده متین؟
کمی مکث کرد و گفت:
-تا نیم ساعت دیگه سالن تئاتر)بووق(باشاره
راستش یه چیزایی شده…چیزایی که پشت تلفن قابل گفتن نیست…میشه ببینمت؟
تلفن رو قطع کردم…-چیزی شده؟ -نه فقط گفت که می خواد ببینتم دستامو کوبوندم به هم و نشستم روی صندلی جلوی ایینه و گفتم: -تا ده .دقیقه وقت داری این گریمای چرت رو از روی صورتم برداری و پاک کنی

******** عینک افتابی که کل صورتم رو گرفته بود به چشمام زده بودم…نگاهی به ساعت مچیم دقیقه گذشته بود…بلاخره پورشه مشکیش جلوی پام توقف کرد…نگاهی به دور و ۰۲ کردم…حدود برم کردم و سوار ماشینش شدم… -سلام خشک جوابمو داد…ماشین رو راه .انداخت

همونجور که توی سکوت بودیم گفتم: -حرف که نمیزنی…حداقل بگو کجا داریم میریم خیره شده بود به روبه روش و داشت رانندگیشو میکرد…داد زدم: -دارم باهات صحبت میکنم…متین صدای موبایلش اومد…جواب داد: -اوکی…داریم میایم تلفن رو پرت کرد صندلی عقب و گفت

دانلود فایل pdf

دانلود فایل apk

دانلود رمان درگیر رویای تو ام

دانلود رمان حافظه خواب رفته

منبع:romankade