دانلود رمان هیرکان
هیرکان قدیسه ای از جادوگران که اعتقاد به خدای یگانه ندارد و مردی بت پرست است.
او طی گذشتهای تلخ ناپدید میشود که همه خیال میکنند او فوت شده و ثولن کسی
که راه استادش هیرکان را ادامه میدهد اما یک عشق باعث میشود او یگانه پرست
شود. و در این بین اتفاقاتی میافتد و رازهایی نهفته آشکار میشود.
نودهشتیا پیش گفتار :نودهشتیا
گاهی اوقات آسمان مرا در بر می گیرد. در بر افسانه ای عظیم. در بر از تاریکی که بفهماند این افسانه،
افسانه ای است از دل خاک که جوشش چون آتش پدیدار شود.
خودشید تازه غروب کرده بود و آسمان رنگ آتش را در تاریکی خو گرفته بود. ماه کم کم پدیدار گشت و
به تاریکی روشنایی را جلا داد. جنگل در سکوت به سر می برد و صدای زوزه گرگ ها کل فضای جنگل
را گرفته بود. صدای پارس سگ ها نزدیک بود. شاخ و برگ درختان به زمین سایه ی ترسناکی را تشکیل
داده بود. برگ ها با وجود بادی که می وزید به شدت تکان می خوردند و صدای خش تولید کرده بودند.
در این ما بین مردی با قدی متوسط موهایی بور و در هم ریخته و صورت سیره اش سبز پوست بود با
قدم هایی پی در پی و آرام در جنگل قدم می نهاد. گویا دنبال چیزی در جنگل می گشت. بر کمرش
نیزه بسته بود و بر روی کمر بندش چاقوی کوچک تیزی وصل بود و براقیش در شب می درخشید.
دستش روی صورتش قرار گرفت و پیشانی اش را بی هدف خاراند جایی که یکی از ابروهای مرد
پارگی داشت. همان طور قدم می زد که صدای وز وز حیوانی را شنید و قصد شکار کرد سرعت قدم
هایش را کند کرد و به آرامی قدم برداشت.
حتما بخوانید
دانلود رمان صلیب عشق