تمامی فعالیت های نودهشتیا جهت نشر آثار فرهنگی مجاز، زیر نظر ساماندهی اداره ارشاد اسلامی کشور و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

دانلود رمان حافظه خواب رفته

دانلود رمان حافظه خواب رفته

دانلود رمان حافظه خواب رفته

نام رمان: حافظه خواب رفته

نویسنده: ملیکا حمیدی مقدم

ژانر: عاشقانه- غمگین

تعداد صفحات: ۲۲۷

خلاصه رمان:

داستان در مورد دختریه به اسم آرام
خانوادش ازش متنفرن
چون اون قاتله شاید درست باشه شایدم نه
اما آرام نمیدونه و گیج شده چون اون حافظشو از دست داده
تو این راه و آرام مجبوره خدمتکار بشه
اصلا آرام چرا حافضشو از دست داده و قاتل کیه و چرا نرفته زندان چرا خدمتکار میشه بخونید تا
بفهمید.

بخشی از رمان:

با قدم های پر از استرس، به سمت اتاق رئیس می رفتم.
یعنی چیشده ؟
چرا یهو خواست برم پیشش؟
همینجور با افکار مختلف به سمت اتاق اقای احمدی رفتم .
منشی تا منو دید بلند شد، و با تمسخر گفت
منشی: الان رئیسو خبر میکنم .
وقتی برگشت گفتممنون
: میتونی بری.
تشکری زیر لب کردم، و وارد اتاق شدم…
_سلام
:سلام بیا بشین

– ممنون.

:ببین خانم مولایی!
من دیگه نمیتونم شمارو تو این شرکت نگه دارم!
پای ابرو و اعتبار من وسطه و شما باعث سر افکندگی من میشید چون شما…
بگذریم فقط باید بگم شما اخراجین
_ولی
: ولی اما و اگر نداره .
همین که گفتم…
من نمیتونم یه قاتل رو تو شرکتم نگه دارم…
هزار تا حرف پشتتونه چطور از من توقع دارین بزارم اینجا کار کنید؟
اوایل گفتم اشکالی نداره، اما دیگه نمیتونم حرف هایی که پشت سرتون میگن، رو نادیده بگیرم .
اشک تو چشمام حلقه زد، چرا همه قاتل بودنم رو به رخم میکشن؟

چرا ؟ من قاتل نیستم، آره نیستم . _من قاتل نیستم :حتما من بودم خواهرمو کشتم آره؟! _من قاتل نیستم نیستم ! و با دو اومدم از اتاق خارج بشم که یهو دیدن فرد روبروم با اون پوزخند مسخره رو لبش از حرکت ایستادم… پس کار اون بود ! _چرا این کارو کردی؟ از زجر دادن من چی عایدت میشه؟ :هه میدونی چیه تو عشقمو کشتی، باید بیشتر از اینا زجر بکشی! این که چیزی نیست منتظر بدتر از ایناش باش . اشکام داشت میریخت لعنتی نباید بزارم اشکامو ببینه، اما نتونستم جلوشونو بگیرم .

با دیدن اشکام دوباره پوزخندی زد و گفت :این اشک ها چیزی نیست، کاری میکنم زار بزنی، و به پام بیفتی . داشت به سمت در خروجی میرفت که گفتم: … درسته چیزی یادم نمیاد، اما مطمعنم من خواهرمو نکشتم ، _رهام با من این کارو نکن یک دفعه به طرف برگشت و اومد سمت! با ترس یه قدم به عقب قدم برداشتم اما اون سریع گلوم رو گرفت داشتم خفه میشدم. :تو عشقم رو کشتی احمق ،داری انکار میکنی؟! چطور می تونی اینو بگی؟ که نکشتیش آره

 

دانلود فایل pdf

دانلود فایل apk

 

دانلود رمان بودنت را دوست دارم

دانلود رمان سرنوشت لجباز نودهشتیا

منبع:romankade