تمامی فعالیت های نودهشتیا جهت نشر آثار فرهنگی مجاز، زیر نظر ساماندهی اداره ارشاد اسلامی کشور و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

دانلود رمان پلیس بازی عاشقانه

دانلود رمان پلیس بازی عاشقانه

دانلود رمان پلیس بازی عاشقانه

نام رمان: پلیس بازی عاشقانه

نویسنده: فاطمه حسنی

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: ۱۰۸

خلاصه رمان:
داستان از این قراره که ترگل قصه ما باید بره به یک ماموریت، در این ماموریت با یک سروان
اعصاب خورد کن آشنا می شه …
این اقا ! نه،نه این سروان، قراره با این ترگل خانم ما به یک ماموریت برن، اوه،اوه چه می شه …
در آخر هر کدوم از شغل پلیسی که بودند،تغیر شغل میدندو دوباره شروع یه ماجرایی جدید …
به نظرتون چرا تغیر شغل میدند؟

بخشی از رمان:

صبح، با صدای گوشیم بیدار شدم؛ به ساعت گوشیم، نگاه کردم؛ ساعت پنج ربع کم بود، بلند
شدم به دستشویی رفتم وضو گرفتم و نمازم رو خوندم.
آماده رفتن شدم مانتوی سبز، شلوار مشکی، مقنعه سبز و چادرم؛خب تکمیل شدم؛ همیشه
لباس های کارم رو که می پوشم، کلی به خودم ماشاا… می گم، وای که من چقدر این لباس ها رو

دوست دارم.

رفتم پایین فکر کنم همه خواب باشن، یهو تیام مثل اجنه اومد جلوم؛ چون هنوز هوا کاملا روشن
نشده بود،ترسیدم.
_ای خدا، من به تو چی بگم، آخه نمی گی خواهر دسته گلت رو به کشتن می دی با این کارات؟
تیام با تعجب: کی،تو! …تو؟ دسته گلی نه،نه من دسته گل نمی بینم،دسته خار می بینم.
خودش هم زد زیر خنده.

منم حرصی شدم ولی چیزی نگفتم؛با حالت قهر رفتم پشت میز نشستم . صدای بابا اومد، دستش نون تازه سنگک بود . بابا رو به تیام :دختر من رو اذیت می کنی؟ گوش تیام رو کشید صداش در اومد:بابا جون من که دخترتو اذیت نکردم،خودش ترسوی،

به من چه؟

بابا:که ترگل ترسوی، آره؟ از پشت بابا صدای مامان اومد و به شوخی گفت :گوش پسرم و ول کن ببینم! بابا هم گوش تیام رو ول می کنه می آد کنار من . بابا :پسرت داره دخترم و اذیت می کنه ! مامان رو به تیام :راسته می گه بابات؟ تیام که حمایت گرش رو از دست داده سرش رو می خارونه:خب،داشتم روحیه می دادم،

اخه نه که پلیسه،روحیه نداره! مامان:بسه،بسه سرمو خوردی ! تیام و بابا نشستن پشت میز، مامان هم صبحانه آورد. بابا:دخترم از اداره چه خبر خوش می گذره؟ _سلامتی،چرا نگذره؟اینقدر خوبه که نگو! بابا:ای شیطون،مواظب خودت باش،خطر داره؛ من چقدر باید نگران شما دوتا وروجک باشم؟ تیام:پدرجان یه جوری می گی،وروجک انگار ما دوسالمونه! مامان:شماها،

هرچقدرم بزرگ بشین برای ما همون وروجکایی کوچولو هستین!

بعد از خوردن صبحانه کفش هام رو پوشیدم و به پارکینگ رفتم،سوار بر دویست و شیشم از خانه به سمت اداره رفتم. بعد از پارک ماشین،سوار آسانسور شدم و دکمه طبقه اداره رو فشاردادم؛ وارد اداره شدم و به همه سلام کردم و به سمت اتاق رفتم.

دانلود فایل pdf

دانلود فایل apk