دانلود رمان سرنوشت لجباز نودهشتیا
نام رمان: سرنوشت لجباز
نویسنده: محدثه تاجیک
ژانر : عاشقانه، غمگین، طنز
تعداد صفحات: ۲۸۳
بخشی از رمان:نودهشتیا
من .وای وای خسته شدم از حرفای تکراری مامان
مامان .حالا حرفای من تکراری شده پسره چشم سفید اره
من .نه مامان من نمیخوام با شقایق ازدواج کنم چرا انقدر هروز هرشب میگی
مامان.پسرم من خیرسلاصتو میخوام میخوام خوشبختشی
من.مامان من با شقایق خوشبخت نمیشم من از این دخترا بدم میاد
مامان.مگه چه ایرادی داره مادر
سالمه بزارین خودم تصمیم ۰۳ من.مامان صدتا ایراد داره نمیدونم کدومو بگم مامان من بگیرم ای فهمیدی دیگه بامن جروبحث نکن ۵ باشه ولی تو هنوز برام ارسام ۰۳٫ مامان امشب با ..
من.اخه
مامان .اخه ماخه نداره همین که گفتم امشب با بابات حرف میزنم زنگ بزنم قرارو بزاریم
من.پس بزارین اول این سفرم به امریکارو برم کاریه ضروریه بعدش چشم هرچی شما بگین
مامان خندید گفت :باشه
رفت به طرفه اتاقش منم خودمو انداختم رو مبل یه نفس کشیدم
چیکاکنم یعنی من باید با اون دختره افاده ای عجوزه ازدواج کنم
وجدان .نپس ازدواجم نکنی مامانت بزور مژشونت سرسفره عقد
من .تو چی میگی این وسط وجدان.من همه چیه تورو میگم ایش من رفتم بای
من.بروبابا بای
بلندشدم سوعیچو برداشتم رفتم بیرون
*سالی*
هواپیما داشت میشست منم داشتم میگفتم به مسافرا(زیاد از پروازو این چیزا سردنمیارم خودتون تجسوم کنید)
نشست منم پیداده شدم رفتم تو سالن دیدم رزا داره با اون شلوارک کوتاش و تاپه بندیش داره میپره
این دختر دیوونس منو هم دیووونه کرده
رسیدم بهش … یهوووو پرید بغلم باهم افتادیم زمین
من.بیشعور بلندشو انگارخیلی سبکه رو من خوابیده اصلا این چه وضعه بغل کردنه اه اه لباسام کسی
تا اومدم ادامه بدم وسط حرفم
رزا.سالی خوبی یه نفس بگیر باز ودم
من زدمو پسه کلشو گفتم ببند احمق به من داره یادمیده چیکاکنم چینکنم
درحالی که داشت سرشو میملید میگفت :انشاالاه خودم بیام کفنتو بشورم با اون دستای هرزت بیشعور اخ سرم
دیدم اگر میخواد ادامه بده تا صبح باید اینجا وایسم برای همین دستشو کشیدم با خودم کشیدمش اونم همش ور ور میکرد رزا.بیشعور چرا منو میکشی دستمو ول کن کنده شد نیاز دارم به دستام ول کن
دید حریفم نمیشه خفه شد تا ماشینش پرتش کردم طرف راننده
اونم غرغر کنان نشست
رسیدم خونه میگن هیچجا مثل خونه خودت نمیشه همینه
وجدان .اخه تو خیلی خونه کسی بودی برای این خونه خودت بهتره خنگ تو هواپیما بودی
من.حالا هرچی فعلا این مثال بهش خورد
وجدان .اره به زور
من.تو چرا همش حرف میزنی برو پیشه بچه هات
وجدان.تو به من کارنداشته باش بچه هام خوابن منم برم بخوابم بای