تمامی فعالیت های نودهشتیا جهت نشر آثار فرهنگی مجاز، زیر نظر ساماندهی اداره ارشاد اسلامی کشور و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

دانلود رمان درگیر رویای تو ام

دانلود رمان درگیر رویای تو ام

دانلود رمان درگیر رویای تو ام

نام رمان: درگیر رویای تو ام

نویسنده: مبینا قسمتی

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: ۴۸۹

بخشی از رمان:نودهشتیا

اخمام توهم بود ومدام موهای بلوندم که روی صورتم بود میزدم کنار.
از گرما و گشنگی داشتم هلاک میشدم… مانتومم تنگ وکوتاه بود دیگه بدتر.
دَم فلافلی موسوی ایستاده بودم ومنتظر بودم ساندویجم روبدن …
اون قدر گشنم بود که هعی زیر لب غر میزدم وهر چند ثانیه یه بار به صاحب مغازه میگفتم:ای
بابا آقا کی اماده میشه این ساندویج ما؟من مگه علاف شمام؟
وبرای بار نمیدونم چندمین بار صاحب مغازه هم میگفت: خانم یکم تحمل کنید مگه نمیبینید این
همه مشتری و؟ خوب صبر کنید دیگه
اخمام وبیشتر توهم کردم وبا لج بازی گفتم:دِ مشکل اینجاست من صبر ندارم، برید گمشید با این
مغازه آشغالیتون
ومثل گاو سرم روانداختم پایین و دِ برو که رفتی..
اینقدر گرسنه بودم که بی حواس رفتم تو کوچه بن بست.
با برخورد سرم به یه چیز سفت وسخت چشمام وبادرد بستم وحواسم وجمع اطراف کردم…

چشمام وباز کردم واولین چیزی که دیدم دیوار سفید بود. بَهع گفتم الان یه پسر خوشگل ومامانی به پستم میخوره. چی فکر میکردم چی شد … با افسوس سرم وتکون دادم وبرگشتم وبادیدن یه

قلچماق نیشم وباز کردم. خواستم چیزی بگم که همون قلچماقه با صدای کلفت ودراین حال خشنی گفت. _ ساکت باش جوجو وگرنه دخلت ومیارم نه به خوشگلیش نه به این خشنی وبد صدا بودنش. اه اه هرچی به پست من میخوره

یه مشت الواته، یکی هم نیست ببینمش ودرنگاه اول عاشقش بشم نه که عشق وبه قیافه میبینم برای همین … نیشم وبستم وگفتم: _ بفرما توبغلم دم در بده اینقدر نزدیکم بود که داشت حالم بهم میخورد

بوی عرق میداد ودهن بی ریختشم بوی الکل میداد. با هر نفسی که میکشید چندشم میشد. صورتم رو باچندش کمی اون ور تر کشیدم وگفتم:هوی کجایی؟ برو عقب بینم وبادستای ظریفم روی سر شونه

فشار اوردم وکمی تکونش دادم… سعی کردم هولش بدم ولی از بس سنگین وقلچماق بود که نتونستم یه میلی متر تکونش بدم چه برسه به دوسه متر . بالاخره یکمی عقب رفت، نفسی رو که

حبس کرده بودم وبیرون دادم وگفتم :حالا از جلو چشمام گمشو اون ور میخوام برم. _ کجا خانومی؟بودی حالا _ به تو ربطی نداره گمشو اون ور، یهو دیدی یکی اومد من ونجاتم داد وزد

درب وداغونت کرد از من گفتن بود. حالا همچین می گفتم انگار ده نفر آدم این جا بودن، هه سگ هم رد نمی شد چه برسه به آدمش . پوزخندی زد وگفت :این آخری واشتِب گفتی عزیزم

دانلود فایل pdf

دانلود فایل apk

دانلود رمان حافظه خواب رفته

دانلود رمان بودنت را دوست دارم

منبع:romankade