دانلود رمان بگذار عاشقت باشم
- بهدست: Admin
- دستهبندی: دانلود رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان, رمان جدید, رمان عاشقانه
- برچسبها: ۳۵۰+ رمان پرطرفدار عاشقانه و طنز, www.98ia.com on Instagram: “نام رمان : طلاهای این شهر ارزانند, پارت 2 رمان بگذار آمين دعايت باشم, تصاویر برای دانلود رمان بگذار عاشقت باشم, جستجوهای مربوط به دانلود رمان بگذار عاشقت باشم, دانلود برنامه رمان های عاشقانه (120 رمان) از بازار اندرویدی مایکت, دانلود برنامه رمان های عاشقانه(110 رمان), دانلود رمان, دانلود رمان بزار عاشقت باشم, دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم, دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم ،اندروید،آبفون،PDF،جاوا, دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم برای موبایل،اندروید،ایفون, دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم جلد دوم, دانلود رمان بگذار امین دعایت باشم, دانلود رمان بگذار تا بگویم برای اندروید, دانلود رمان بگذار در کنارت باشم, دانلود رمان بگذار عاشقت باشم, دانلود رمان بگذار عاشقت باشم + جدید, دانلود رمان بگذار عاشقت باشم اندروید،pdf،ایفون, دانلود رمان بگذار عاشقت باشم برای ایفون, دانلود رمان بگذار عاشقت باشم برای جاوا, دانلود رمان بگذار عاشقت باشم برای موبایل و کامپیوتر, دانلود رمان بگذار کنارت باشم, دانلود رمان جدید, دانلود رمان عاشقانه جدید Archives, دانلود رمان می خواهم آیه عشقت باشم, دانلود رمان های عاشقانه Archives, دانلود رمان یگانه, رمان, رمان بگذار آمين دعايت باشم قسمت اول تا چهارم, رمان جدید, رمان عاشقتم دیوونه 2, رمانی عاشقانه و زیبا که هرگز از خوندنش پشیمون نمیشین, زنجیر عشق, قشنگ ترین رمان اینترنتی که تا حالا خوندید؟(نظرسنجی کمک, نودهشتیا

دانلود رمان بگذار عاشقت باشم
دانلود رمان بگذار عاشقت باشم
نام رمان: بگذار عاشقت باشم
نویسنده: زهرا.ی
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: ۷۳۶
بخشی از رمان:
-ای ایران ای مرز پر گهر… ای خاکت سر چشمه هنر…دور از تو اندیشه بدان…
بلند داد زدم:
-ماهان حواست کجاست…چرا یهو نت ها رو قاطی میکنی…
سرم رو برگردوندم و بلندتر گفتم:
-یزدان این چه وضعشه؟ما چهار روز دیگه اجرا داریم…تو داری سخت ترین ساز این گروه رو
میزنی…ویولن نیاز به تمرکز بالایی داره…
یزدان با ناراحتی گفت:
-خانوم پناهی چطور از ما میخوایید تمرکز داشته باشیم…اجرای چهار روز دیگه مهمتره یا قضیه
تخلیه پرورشگاه…
-چی؟؟؟؟
همینطور داشتم با تعجب به صورتشون نگاه میکردم…
ماهان گفت:
-خودمون دیروز شنیدیم که خانم فاتحی داشت با وکیل مالک اینجا بحث میکرد…
سرمو اینبار به سمت صدای میلاد که کوچیکترین عضو گروه بود و جزو همخوان ها،بر گردوندم…
-خانم یعنی میخوان ما رو از اینجا پرت کنن بیرون؟چرا؟مگه ما کار بدی کردیم؟
بغض بدی گلومو فشار میداد…
دوباره به سمت یزدان دوازده ساله برگشتم و تو صورتش نگاه کردم؛پرسیدم:
-تو مطمئنی یزدان؟؟؟
اعصابم بهم ریخت…کاغذای توی دستم رو کوبوندم روی میز و به سمت اتاق مدیریت پا تندبله
خانوم…من و ماهان با گوشای خودمون شنیدیم…
کردم…اخه مگه میشد؟پشت در اتاق رسیدم و بدون در زدن وارد شدم..
دانلود فایل pdf
دانلود فایل apk
منبع:romankade
بدون دیدگاه